کد مطلب:125251 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:278

شهادت امام حسن
معاویه كسی به نزد جعده همسر امام مجتبی علیه السلام فرستاد كه: من تو را به همسری پسرم یزید درخواهم آورد به شرط آنكه تو حسن را زهر دهی.

صد هزار درهم نیز برای او فرستاد و آن زن این كار را كرد و امام حسن علیه السلام را زهر داد و معاویه پول را به او داد ولی او را به همسری یزید در نیاورد. [1] .

در كشف الغمه روایت كرده است كه چون وقت وفات آن حضرت شد، فرمود: مرا به صحرا برید تا به اطراف آسمان نظر كنم.

چون آن حضرت را به صحرا بردند، گفت: خداوندا، جان خود را كه عزیزترین جانهاست پیش من، در رضای تو دادم و از قصاص خود گذشتم از برای رضای تو كه كسی را به عوض من قصاص نكنند.

كلینی به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام روایت كرده است كه چون وقت احتضار امام حسن علیه السلام شد، حضرت امام حسین علیه السلام را طلبید و گفت: ای برادر گرامی، تو را وصیت می كنم به وصیتی چند، پس حفظ كن وصیتهای مرا. چون من از دنیا بروم، مرا غسل ده و كفن كن، و ببر مرا به نزد جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله كه او را زیارت كنم و عهد خود با او تازه كنم. پس ببر مرا به نزد قبر مادرم فاطمه علیهاالسلام. پس مرا برگردان به قبرستان بقیع و در آنجا دفن كن.

پس از آنكه امام حسن علیه السلام از دنیا رفت، آن حضرت را غسل دادند و كفن كردند و بردند به جایی كه بر او نماز كنند. امام حسین علیه السلام بر آن حضرت نماز كرد. چون از نماز فارغ شد، جنازه را برداشتند داخل مسجد كردند و به نزدیك مرقد حضرت رسالت بردند. پس كسی عایشه را خبر كرد كه امام



[ صفحه 147]



حسن علیه السلام را می خواهند در پهلوی جد خود دفن كنند. آن زن از شنیدن این سخن در خشم شد و بر استر زین كرده سوار شد - و اول زنی كه در اسلام بر اسب سوار شد، او بود - و بسرعت آمد تا به نزد امام حسین علیه السلام و گفت: برادر خود را دور كنید از خانه ی من، كه نمی گذارم او در خانه ی من دفن شود و پرده ی رسول خدا دریده شود.

حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: سالهاست كه تو و پدرت پرده ی حضرت رسالت را دریدید. داخل كردی در خانه ی حضرت كسی چند را كه قرب ایشان را نمی خواست. در قیامت حضرت از تو سؤال خواهد كرد از آنچه كردی. ای عایشه، برادرم مرا امر كرد كه او را نزدیك قبر پدرش رسول خدا بیاورم كه عهدی با او تازه كند. [2] .


[1] ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 12.

[2] جلاء العيون، صص 465 و 466.